در دیده ی من...

ساخت وبلاگ
     •••─┅─═ঊঈꕥঊঈ═─┅─•••  منّت خدای را عَزَّ و جَلّ که طاعتش   موجب قربت است   و به شکر اندرش مزید نعمت.   هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است   و چون بر می آید مفرّح ذات.   پس در هر نفسی دو نعمت موجود است   و بر هر نعمتی شکری واجب.              •••─┅─═ঊঈꕥঊঈ═─┅─••• در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:51

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردمطبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوریغلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردممگو وقتی دل صد پاره‌ای بودت کجا بردیکجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردمز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت منبه هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردمز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندمبه او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم" وحشی بافقی" در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 14:51

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمتبی‌دل و بی‌خودت کنم در دل و جان نشانمتآمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گلتا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌‌فشانمتآمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سراهمچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمتآمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ایبازبده به خوشدلی خواجه که واستانمتگل چه بود که گل توی ناطق امر قل تویگر دگری نداندت چون تو منی بدانمتجان و روان من توی فاتحه خوان من تویفاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمتصید منی شکار من گر چه ز دام جَسته‌ایجانب دام بازرو ور نروی برانمتشیر بگفت مر مرا نادره آهوی برودر پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمتزخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتیگوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمتاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمتهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زانک همی‌ پزانمتنی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهانمن ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمتگوی منی و می‌دوی در چوگان حکم مندر پی تو همی ‌دوم گرچه که می‌دوانمت در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 14:51

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانندمن چُنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه‌گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانندعهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانندمُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریمآه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانندوصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسدکه در آن آینه صاحب‌نظران حیرانندلافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغعشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانندمگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانندگر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو بادعقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانندزاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانندگر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگانبعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 15:33

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شبتا در این پرده جز اندیشه او نگذارمدیده بخت به افسانه او شد در خوابکو نسیمی ز عنایت که کند بیدارمیارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترنترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کندای آفُتاب آهسته نه پا در حریم یار منترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کندخواب است و بیدارش کندخواب است و بیدارش کند در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 2:07

می رسم، اما سلام انگار یادم می رودشاعری آشفته ام هنجار یادم می رودبا دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل نگیربعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رودمن پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولیتا نگاهت می کنم انگار یادم می رودراستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار-دوستت دارم، ولی هربار یادم می رودمست و سرشاری ز عطر صبح، تا می بینمتوحشت شبهای تلخ و تار یادم می رودشب تو را در خواب می بینم همین را یادم استقصه را تا می شوم بیدار یادم می رودمن پر از شور غزل های توأم اما چراتا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!"نجمه زارع" در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 19:03

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتداگر تو را گذری بر مُقام ما افتدحباب وار براندازم از نشاط کلاهاگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتدشبی که ماهِ مراد از افق شود طالعبُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد؟به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بارکی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتدچو جان فدای لبش شد خیال می‌بستمکه قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتدخیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مسازکز این شکار، فراوان به دامِ ما افتدبه ناامیدی از این در مرو، بزن فالیبُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتدز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظنسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 19:03

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادممِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادمزلف را حلقه مکن تا نکنی در بندمطُرّه را تاب مده تا ندهی بر بادمیار بیگانه مشو تا نبری از خویشمغم اغیار مخور تا نکنی ناشادمرخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد برافراز که از سرو کنی آزادمشمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما رایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمشهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمرحم کن بر من مسکین و به فریادم رَستا به خاک در آصف نرسد فریادمحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادم در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 17:51

زیر مجموعه ی خودم هستممثل مجموعه ای که سخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمگرچه باغ من از درخت تهی ستعشق آهوی تیزپا شد و منببر بی حرکت پتوهایمخشمگین نیستم که تا امروزنرسیدم به آرزوهایمنرسیدن رسیدن محض استآبزی آب را نمی بیندهرکه در ماه زندگی بکندرنگ مهتاب را نمی بینددوری و دوستی حکایت ماستغیر از این هرچه هست در هوس استپای احساس در میان باشدانتخاب پرنده ها قفس استوسعت کوچک رهایی رااز نگاه اسیر باید دیدکوه در رشته کوه بسیار استکوه را در کویر باید دیدگرچه باغ من از درخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمشعر را، عشق را، مکاشفه راهمه را از نداشتن دارم"یاسر قنبرلو" در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 17:51

من چه در پای تو ریزم که خورای تو بودسر نه چیزیست که شایسته پای تو بودخرم آن روی که در روی تو باشد همه عمروین نباشد مگر آن وقت که رای تو بودذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیستکه نه آن ذره معلق به هوای تو بودتا تو را جای شد ای سرو روان در دل منهیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بودبه وفای تو که گر خشت زنند از گل منهمچنان در دل من مهر و وفای تو بودغایت آنست که ما در سر کار تو رویممرگ ما باک نباشد چو بقای تو بودمن پروانه صفت پیش تو ای شمع چگلگر بسوزم گنه من نه خطای تو بودعجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنیدکه همه عمر نه مشتاق لقای تو بودخوش بود ناله دلسوختگان از سر دردخاصه دردی که به امید دوای تو بودملک دنیا همه با همت سعدی هیچستپادشاهیش همین بس که گدای تو بود در دیده ی من......ادامه مطلب
ما را در سایت در دیده ی من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bitobarayeto بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 13:26